من جدا از همه ی دنیا ام
خسته از تابش خورشید شده ام
فکر من در لب گور
در تجلی عبور
آن زمان که واژه ها خشک شده اند...
تابش ژرف نگاهم به جهان بسته شده
من
جدا از همه ی دنیا ام
از جهان خسته شدم
نردبان آسمان شکسته است...
سایه ای در ظلمت
صفحه ی عشق مرا
با مداد شمعی ها
مشکی وخاکستری
گاه تیره میکند...
راهی بسوی عبور که مرا می خواند
پوچی دنیا را
در گوش های خسته ام
که به انتظار موسیقی خوشبختی ماند
زمزمه سر می دهد
لیک
کس نیست که فانوس به این
خسته ی تنها بدهد
یاسی ام
که در دلم خواب اقاقی ها مرد...
من جدا از همه دلتنگی ها
دل من تنگ برای گلدان
گل من گوشه ی دفتر
افسوس
خشک شده است...
چشم من بر در
نور در خالی گلدان
گلدان بی گل و تنها
اما
گل در دفتر من تنها نیست...
تمنـــــا
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود